« من پسر زنی هستم که با دستان خویش از بزها شیر میدوشید.» این جمله را خطاب به آن عرب گفت. او که از هیبت پیامبری که سراسر عظمت بود و همه قبایل به وی ایمان آورده بودند ، زبانش لکنت گرفته بود. آمده بود جمله ای بگوید ؛ اما نتوانسته بود و بریده بریده سخن می گفت. رسول رحمت الهی ( صلی الله علیه وآله وسلم )از جایش برخاست به نزدیک آن مرد آمد و او را در آغوش کشید؛ تنگ تنگ. و در گوش او گفت : من برادر تو ام. من پادشاه نیستم ، من محمدم، فرزند همان بیابان هایی که تو از آن آمده ای. من پسر آن زنی هستم که ...
حتی نگفته بود فرزند عبدالله و آمنه ــ وآن خاندان با عظمت ــ بلکه از دایه صحرانشینش نام برد تا مرد عرب راحت تر باشد! و در آخر دست بر شانه مرد بیابانی گذاشت و گفت :« آسان بگیـر من با تو برادرم.» مرد خندید و صورت او را بوسید که عجب برادری دارم.
قرآن کریم خطاب به آدمیان می فرماید:
لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم
برایشما پیامـبــری آمده است که تحـمـل رنــج شما بر او سخت است.
خدایا چگونه تو را بر این نعمت بزرگ شکر گزار باشم که چشمان مرا بر وجود مقدس بنده شایسته ات گشودی و بر من منت نهادی تا در خانه کوچک دلم جلوه ای اندک از آن نور عالم تاب بتابد و جرعه ای اندک از آب حیات اقیانوس سترگ محمدی ( صلی الله علیه و آله و سلم) را در کامم چکاندی تا بدانم در این عالم ، معنای حیات و انسانیت و عشق و رحمت و عبودیت کدام است.