سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 202919 | میهمانان امروز: 98
لوگوی وبلاگ

مراجع و علما
پایگاه‏اطلاع‏رسانی‏امام‏خمینی [225]
آیةالله‏خامنه‏ای [216]
اطلاع‏رسانی‏و‏نشر‏آثار‏آیة‏الله‏خامنه‏ای [212]
آیة‏الله‏سیستانی [180]
آیة‏الله‏جوادی‏آملِی [203]
آیت الله وحید خراسانی [120]
مرکزپاسخ‏گویی‏به‏پرسش‏‏‏ها(حوزه‏‏‏علمیه) [255]
کتابخانه‏تخصصی‏تاریخ‏اسلام‏وایران [161]
رساله‏آیة‏الله‏بهجت [333]
آیةالله‏فاضل‏لنکرانی [126]
آیةالله‏مکارم‏شیرازی [286]
استاد‏هادوی‏تهرانی [175]
استاد‏حسین‏انصاریان [180]
آیةالله‏صافی‏گلپایگانی [163]
استاد‏محسن‏قرائتی [178]
[آرشیو(18)]
جستجو
لینک های دوستان
بر بساط نکته دانان
از اهالی کوهپایه
شب نوشت
شـورشیـرین
پیامبر اعظم(صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم)
شوقِ عشق
سوزن‏بان
نورالهدی
علوم قرآنی
حکومت اسلامی
مجله قرآنی قرآنیان
باشگاه‏اندیشه
نشریه‏کتاب‏‏نقد
اشتراک
 
مطالب قبلی
چراوسوسه عقل؟!
ماوائمه
مردی‏ناشناس!
تنهاترین‏‏رهبـــــــر
علم‏بهتر‏است‏یا‏ثروت؟!
آنچه‏داریم‏زبیگانه ‏تمنا‏نکنیم
ما‏آبروی‏فقر‏وقناعت‏نمی‏بریم
حقوق بشر،آزادی ولیبرال دمکراسی...
دی‌ماه
مدت عمــر
مشکلی‏دور ازنظر
بنی‏آدم‏اعضای‏یک‏پیــــــکرند
نوروز‏جان‏ما‏کی‏فرامی‏رسد؟!
با‏آتـــــــــش‏بازی‏نکنید!!
کمی‏در‏فکر‏خود‏باشیم!
صداقت
تجسم‌اخلاص
ایام فاطمیه
رسدآدمی به جایی که...
حکیم‏ابوالقاسم‏فــــردوسی
آدم‏های‏کوچک‏باغم‏وشادی‏های...
شهر مقاومت
پدر‏مظلومیت
صفحه‏های‏روزه‏داری
عثت،جشن‏تکلیف‏انسانیت
درد دل با ساربان
بنای‏دینداری‏ و حوادث تهدید کننده
یک‏بیماری‏قدیمی‏و‏خطرناک
و تو تکرار نمی‏شوی
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

آن روز هنگامی که پیرزنی که شوهرش در جنگ به شهادت رسیده بود ، به سختی مشک آبی را به خانه می برد ، یک «مردناشناس» مشک او را تا خانه به دوش کشید. در راه آن زن تا توانست از حاکم مسلمین بد گفت ، غافل از این که این مرد همان حاکم است!

آن مرد در خانه پیرزن، مانند یک خدمتکار کمک کرد و با فرزندان آن شهید بازی کرد و به آنها می گفت شما علی را ببخشید. وقتی آتش تنور را می افروخت ، صورتش را روی آتش تنور گرفت ومی گفت : « بچش این عذاب کسی است که از حال بیوه زنان و یتیمان غافل شده باشد.» ولی زن آن مرد را نشناخته بود...

از کودکی هر گاه این داستان را شنیده یا خوانده ام ، در دلم به پیرزن نهیب زده ام که چرا او را نشناختی؟!؟!

آن «مرد ناشناس» سر بر دیوار خرابه ای نهاده و می گرید که:

                                    « آه از ره توشه کم ، آه از راه دراز.»     

و ما بی آن که بشناسیمش بارها از کنار او گذشته ایم و یا همین نزدیکی ها جای نشسته و تمرین می کنیم که شعری در وصف او بسراییم ، یا خطی بنویسیم و یا آوازی در مدح او بخوانیم وحتی گاهی دم می گیریم و از خود بی خود می شویم و.....

عجیب است این مرد ، پس از قرن ها هنوز «مرد ناشناس» است!

و عید غدیر موسم برادری و بیعت با این «مرد ناشناس» است!!!

 

 




نویسنده: علی مخدوم(چهارشنبه 84/10/28 :: ساعت 6:11 صبح)
لینک های مرتبط: