آمدن بهار و نوروز همواره با نوشدن طبیعت همراه است . موسمی دل پذیر که به حیات موجودات مادی طراوت میبخشد و تحولی عظیم کهاین موجودات را از خمودگی زمستانی به سرزندگی و شادابی بهاری میکشاند ؛ هر چند به خاطر تکرار هر ساله آن ممکن است عظمتش کمتر به چشم بیاید ؛ اما به هر حال برای آدمیان فرح بخش و شادی آفرین است ، از سویی دیگر فرصتی برای خانه تکانیها و چینش دوباره وسایل زندگی است.
راستی در این تغییر همه جانبه، ما هم تغییر می کنیم؟ ما نیز همانند بوتههای گل در بهار، از نو شکفته میشویم؟ یا این که نو شدن ما در حد یک دست لباس و ... است؟ آیا دلمان هم در خانه تکانی آخر سال سهمی دارد ؟ فرصتی برای غبار روبی روحمان یافتهایم؟ اصلا برای روح وعقل و دل خودمان چقدر ارزش قائلیم؟ اگر خانه و وسایل آن در آغاز سال مرتب نباشد ، به نوعی دل گیر میشویم و حتی بعضی آن را خوش یمن نمیدانند و هر طور شده تغییری ایجاد میکنند ؛ اما دل و جان و عقل ما که تمام سرمایه زندگی انسانی ماست گاهی فراموش می شود و به همان پژمردگی باقی می ماند.
شادمانی از تازگی طبیعت و تبریک آن به هم دیگر البته ارزشمند است ؛ اما اگر ما به همان کهنگی سال و سالهای قبل ماندهایم چه؟! روزها و سالها ازپی هم میآیند و میروند و همه در تحولند و پیشرفت و من همانم که بودم!! در بهاران سنگ ها ی سخت هم سرسبز میشوند ؛ ولی بعضی دل ها و جان ها سخت تر از آن است که تحول یابد!!
در این روزها وقتی به گلها و سبزه ها و... نگاه می کنم با خود میگویم که نکند از خاک و خاشاک مرده دیروز که امروزبرای خود گلی باطراوت شده است هم کمتــرباشم ، نکند سال جدید برای همه سالی جدید باشد ، ولی برای من تکرار همان سال پیشین. و اگر چنین باشد شادی و سرور برای بالندگی دیگران ، گرچه خوب است ؛ اما مقدمه حسرت و افسوسی افزون تر است که از پژمردگی خویش خواهیم داشت.
بیایید تمام تلاش خود را در مسیر تازه شدن و رسیدن به مراتب بالاتر انسانی به کار بندیم و باور کنیم که شکوفایی گوهر جانمان ، نه یک گل کوچک ، بلکه باغ های گل ومیوه می آفریند که رایحه خوش آن زندگی ما و دیگران را بهاری خواهد کرد . و آن نوروز جان ماست که موسم حقیقی شادی و شعف است .