انسان به گمشده ای می ماند که در بیابان برهوت « غفلت » آن هم در تاریکی هولناک شب ظلمانی « دوری از خدا » ـ که هیچ ستاره ای در آن نمی درخشد ـ گام برمی دارد و همچون جوجه ای یک روزه از سرمای « رها کردن معنویات » به خود می لرزد.
آدمی آن قدر در این وانفسا خود را فراموش کرده که حتی درد خارها و تیغ هایی که در پای روحش خلیده است را هم حس نمی کند.
این کاروان وادی غریبستان نور می خواهد و راهنما ؛ و مگر خدای حکیم و مهربان و عادل برای راهیابی ما ، ساربان نفرستاد؟
کجاست هم نفسی تا که شرح غصه دهم که دل چه می کشد از روزگار هجرانش
ای ساربان کاروان انسان ، ای وسیله اتصال زمین و آسمان
یادتان هست قرار بود ما پشت سر شما حرکت کنیم تا راه را گم نکنیم؟ یادتان هست قرار بود . . .
آری شما یادتان هست ؛ ولی ما فراموش کاریم و سست پیمان و بی خیال ؛ خارها که نه دشنه های هوس نه پای ما که قلب ایمان و انسانیت ما را می درد ؛ اما از شدت خماری و خواب آلودگی مرگ آسای غفلت ، دیگر درد را هم احساس نمی کنیم ، بی حس شده ایم.
ای مظهر لطف الهی ، ای راه مستقیم هدایت
در این وادی خاموشان، خود را هم فراموش کرده ایم چه رسد به شما ؛ گاهی حتی در عین بی شرمی در وجود و یا فایده امام غایب تردید می کنیم و . . .
اما کدام روز و هفته و ماه است که شما به یاد ما نباشید؟ برای دردهایمان غصه نخورید و حتی براین مصیبت ها اشک نریزید؟
جانمان فدای اشک های شما ـ کاش قدر می دانستیم ـ مگر ممکن است ؟ شما و غفلت ؟ شما و فراموشی؟ شما و کم لطفی؟
چه کنم با که توان گفت که دوست در کنار من و من مهجورم
کجایی منجی بشریت
ما در بهار یاد شما ـ اگر هنر کنیم ـ برای دنیای کوچکمان کاسه گدایی می گیریم و کوله باری از آرزوهای ریز و درشت می آوریم ؛ اما شما در لحظه لحظه محبتتان به آدمیان ، برای سعادت و نیک بختی حقیقی ما دعا می کنید و نگران مایید. از سید بن طاووس شنیدیم که شما در آن خلوت ملکوتی بر شیعیانتان چگونه دعا می کردید.
ای شاخص هدایت
نکند بی مهری های ما باعث رنجش خاطرتان شود و ما را رها کنید . نکنددیگر امیدی به ما نداشته باشید. نکند شایسته دعایتان نباشیم . نکند آن قدر دور شده باشیم که دیگر یادی هم از ما باقی نمانده باشد.
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد ...