موجودات کوچکی هستیم، با غم ها و شادی هایی به همان کوچکی و شاید کوچک تر.
با رخدادی ساده آن قدر خوشحال می شویم که آرام و قرار از کف می دهیم و حادثه ای نه چندان مهم، زندگی مان را تلخ و پر از غم و غصه می کند
درانتظار پدیده های زودگذر آن قدر مضطرب می شویم که نفسمان به شماره می افتد و در آرزوی دست یافتن به چیزی کم ارزش خیالات شیرین می بافیم. مثلا روزی سرخوش از برنده شدن در قرعه بانک و روزی عزادار شکست تیم ورزشی محبوبمان ، روزی نگران قبولی در امتحانات یا کنکور وروزی در خیال یک نگاه . . .
بسیاری اوقات گستردگی غم وشادی ما به ظرف کوچک وجودمان برمیگردد اگر دلمان کمی بزرگتر شود این غم و شادیهای فراگیر، معمولی تر و ساده ترند لابد شنیدهاید که میگویند: مورچهای در استکان افتاد و فریاد میکشید که دنیا را آب برد و همه چیز از بین رفت.
کی قرار است بزرگ شویم؟ کی درمیابیم که اطرافمان (دور یا نزدیک) مشکلات و دردهای بزرگتر از مشکلات ما هم هست؟ چه انسانهایی که در این جهان با انواع سختی ها و دردها و مشکلات دست و پنجه نرم میکنند و قد خم نمیکنند .
خدایا بر این بندگان کوچکت ترحم فرما و زندگی و دل ما را به جلوه ای از عظمت بی انتهایت روشنی بخش ، که بزرگی تنها در سایه بندگی تو شکل میگیرد.