باسلام واحترامخبر رو از راه دور شنيدم وصداي خواهرم كه معلوم بودبراي سلام كردن هم به زور بغضش رو نگه داشته!گفت چه كار ميكني ؟گفتم .....وگفت:....اولش باورم نشد ؛بيچاره اينقدر اذيت شده بود كه بعد از قطع تلفن دوستش وشنيدن خبر شماره منو گرفته بود!...همون دو سه جمله اول كافي بود كه بچه ها ازم با تعجب بپرسن:چي چي چي شده ؟؟؟به صبر دعوتش كردم و ....واقعاٌسخت بود....همون وقت ...وهم الان كه بعد از چند روز سايت اومدم يه نگاه به صفحه اول پارسي بلاگ كافي بود كه ...اصلايادم رفت كه اينجا رو خواهش كردم اجازه بدن و پسوردش رو يه نفر وارد كرد....اصلاٌيادم رفت كه يه عده دانشجو نشتن ومن بايد...حتي يادم رفته بوددوست همكلاسي ام منتظره وبايد با كمك اون تا خوابگاهو برم....
....خدا حاج آقا ابولقاسمي و همسرشون رو رحمت كنن وبه همه علماي اسلام عمر طولاني وبا عزت عنايت بفرمايند.
