سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 196973 | میهمانان امروز: 11
لوگوی وبلاگ

مراجع و علما
پایگاه‏اطلاع‏رسانی‏امام‏خمینی [225]
آیةالله‏خامنه‏ای [216]
اطلاع‏رسانی‏و‏نشر‏آثار‏آیة‏الله‏خامنه‏ای [212]
آیة‏الله‏سیستانی [180]
آیة‏الله‏جوادی‏آملِی [203]
آیت الله وحید خراسانی [120]
مرکزپاسخ‏گویی‏به‏پرسش‏‏‏ها(حوزه‏‏‏علمیه) [255]
کتابخانه‏تخصصی‏تاریخ‏اسلام‏وایران [161]
رساله‏آیة‏الله‏بهجت [333]
آیةالله‏فاضل‏لنکرانی [126]
آیةالله‏مکارم‏شیرازی [286]
استاد‏هادوی‏تهرانی [175]
استاد‏حسین‏انصاریان [180]
آیةالله‏صافی‏گلپایگانی [163]
استاد‏محسن‏قرائتی [178]
[آرشیو(18)]
جستجو
لینک های دوستان
بر بساط نکته دانان
از اهالی کوهپایه
شب نوشت
شـورشیـرین
پیامبر اعظم(صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم)
شوقِ عشق
سوزن‏بان
نورالهدی
علوم قرآنی
حکومت اسلامی
مجله قرآنی قرآنیان
باشگاه‏اندیشه
نشریه‏کتاب‏‏نقد
اشتراک
 
مطالب قبلی
چراوسوسه عقل؟!
ماوائمه
مردی‏ناشناس!
تنهاترین‏‏رهبـــــــر
علم‏بهتر‏است‏یا‏ثروت؟!
آنچه‏داریم‏زبیگانه ‏تمنا‏نکنیم
ما‏آبروی‏فقر‏وقناعت‏نمی‏بریم
حقوق بشر،آزادی ولیبرال دمکراسی...
دی‌ماه
مدت عمــر
مشکلی‏دور ازنظر
بنی‏آدم‏اعضای‏یک‏پیــــــکرند
نوروز‏جان‏ما‏کی‏فرامی‏رسد؟!
با‏آتـــــــــش‏بازی‏نکنید!!
کمی‏در‏فکر‏خود‏باشیم!
صداقت
تجسم‌اخلاص
ایام فاطمیه
رسدآدمی به جایی که...
حکیم‏ابوالقاسم‏فــــردوسی
آدم‏های‏کوچک‏باغم‏وشادی‏های...
شهر مقاومت
پدر‏مظلومیت
صفحه‏های‏روزه‏داری
عثت،جشن‏تکلیف‏انسانیت
درد دل با ساربان
بنای‏دینداری‏ و حوادث تهدید کننده
یک‏بیماری‏قدیمی‏و‏خطرناک
و تو تکرار نمی‏شوی
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

                                                               

درد ما در هجر رهبر کم‏تر از یعقوب نیست             او پسر گم کرده‏بود و ما پـــدر گم کرده ایم

  اوائل پیروزی انقلاب شبی که نیروهای کمیته ، چند تن از وابستگان و سرسپردگان رژیم ستمشاهی را دستگیر و به محلی پشت مجلس سابق در میدان بهارستان منتقل کردند از همان غذایی که برای امام و همراهان طبخ می شد ــ  عدس پلو یا آبگوشت ــ برای بازداشت شدگان بردیم . یکی از آنان به من گفت : « من از این غذاها نخورده ام برای من مرغ بیاورید.» این مطلب را به امام گفتیم. امام فرمود: «هر چه دوست دارند برایشان ببرید.» شب بچه ها مجبور شدند از بیرون زرشک پلو با مرغ تهیه کنند.  

                                                                             برداشتهایی از سیره امام خمینی ج2 ص211            نوشته : غلامعلی رجایی

وقتی این خاطره را می خواندم بی اختیار به یاد امیرالمومنین «علیه آلاف التحیه و الثناء» افتادم که امام خمینی شاگردی از او و قطره ای از آن دریای عظمت و انسانیت است،

 به قول شهریار

                           بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من                     چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

نکند در ادعای پیروی از امیر مومنان«علیه آلاف التحیه و الثناء» و شاگردش خمینی کبیر به خوبی عمل نکنیم! نکند با دوستان هم رفتار خصمانه کنیم .

14 خرداد یادآور خاطره تلخ یتیمی است ، آن سال که گرد یتیمی بر سرمان نشست ، همه چیز را فراموش کردیم حتی خودمان راــ یادم می آید امتحانات دبیرستان برایم بی اهمیت شده بود ــ و  همه چیز را غباری از غم و عزا چنان گرفته بود که جز درد نمی دیدیم.بعد از سال ها خاطره آن روز تمام وجودم را غرق اندوه می کند. چه دردناک بود از دست دادن پدری که جانمان را نجات بخشید و بهار ایمان را به زمین بکر دلمان آورد تا گلستان شویم.

و حقیقتا عشق به خمینی عشق به همه خوبی هاست.

 




نویسنده: علی مخدوم(یکشنبه 85/3/14 :: ساعت 10:47 صبح)
لینک های مرتبط:

                                                                 

                                                             دید شخصی فاضلی پر مایه ای

                                                                                 آفتابی در میان سایه ای       (مولوی)

 

 دوازدهم اردیبهشت یادآور غروب اندوهبار ستاره ای از درخشان ترین ستارگان آسمان علم ، تقوا و معنویت است.

ستاره ای که سال هاست در پرتو او بسیاری  مسیر حقیقت را باز یافته و می یابند.

مردی فکور ، پارسا و آگاه به زمانه که عمر با برکتش را وقف دانایی و دین داری و خدمت به اسلام و مسلمین کرده بود.

معلم وارسته ای که هیچ گاه از تعلیم و تعلم باز نایستاد ، برای خدا زیست ، برای خدا گفت و نوشت و در راه خدا مجاهدت کرد و بالاخره به لقای الهی نائل شد.

مطهری شمع فروزانی بود که سال ها پروانه وار در محضر اساتیدی بی همتا شهد علم و حکمت و اخـــــلاص برگرفت، بزرگانی چون امام راحل عظیم الشان(1319) ، آیت الله بروجردی (1323) آیت الله میرزا علی آقا شیرازی (1325) و بالاخره  آیت الحق علامه طباطبایی (1329) . صاحب نظرانی که هر کدام به گوشه چشمی خاک را کیمیا می کنند.

 و در بهشت مکتب این بزرگان انسانی نمونه پرورش یافت که درس آموز عارف و عامی شد.

مطهری و امثال او و اساتید او زنده اند تا انسانیت و حیات الهی بشریت زنده است.( العلما باقون ما بقی الدهر)

  هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق          ثبت است بر جریده عالم دوام ما

و مقام معظم رهبری فرمودند:

                                ما در دهه های آینده به مطهری ها نیاز مبرم داریم.




نویسنده: علی مخدوم(سه شنبه 85/2/12 :: ساعت 9:10 صبح)
لینک های مرتبط:

« من پسر زنی هستم که با دستان خویش از بزها شیر می‏دوشید.» این جمله را خطاب به آن عرب گفت. او که از هیبت پیامبری که سراسر عظمت بود و همه قبایل به وی ایمان آورده بودند ، زبانش لکنت گرفته بود. آمده بود جمله ای بگوید ؛ اما نتوانسته بود و بریده بریده سخن می گفت. رسول رحمت الهی ( صلی الله علیه وآله وسلم )از جایش برخاست به نزدیک آن مرد آمد و او را در آغوش کشید؛ تنگ تنگ. و در گوش او گفت : من برادر تو ام. من پادشاه نیستم ، من محمدم، فرزند همان بیابان هایی که تو از آن آمده ای. من پسر آن زنی هستم که ...

حتی نگفته بود فرزند عبدالله و آمنه ــ وآن خاندان با عظمت ــ بلکه از دایه صحرانشینش نام برد تا مرد عرب راحت تر باشد! و در آخر دست بر شانه مرد بیابانی گذاشت و گفت :« آسان بگیـر من با تو برادرم.» مرد خندید و صورت او را بوسید که عجب برادری دارم.

قرآن کریم خطاب به آدمیان می فرماید:

             لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم

  برای‏شما پیامـبــری آمده است که تحـمـل رنــج شما بر او سخت است.  

خدایا چگونه تو را بر این نعمت بزرگ شکر گزار باشم که چشمان مرا بر وجود مقدس بنده شایسته ات گشودی و بر من منت نهادی تا در خانه کوچک دلم جلوه ای اندک از آن نور عالم تاب بتابد و جرعه ای اندک از آب حیات اقیانوس سترگ محمدی ( صلی الله علیه و آله و سلم) را در کامم چکاندی تا بدانم در این عالم ، معنای حیات و انسانیت و عشق و رحمت و عبودیت کدام است.




نویسنده: علی مخدوم(پنج شنبه 85/1/24 :: ساعت 8:29 صبح)
لینک های مرتبط:

        

 خواستم در سوگ اسوه حسنه انسانیت چیزی بنویسم که بر حسب اتفاق به مطلب زیر که بخشی از بیانات فرزند آن حضرت ، مقام معظم رهبری است برخوردم ، دیدم هم زیباست و هم قابل تامل ؛ از این رو آن را نوشتم ، شما هم بخوانید:

....روز رحلت پیغمبر و قبل از آن، روزهاى بیمارى آن حضرت، روزهاى سختى براى مدینه بود؛ به‌ویژه با آن خصوصیاتى که اندکى قبل از رحلت پیغمبر پیش آمد. پیغمبر به مسجد آمد و روى منبر نشست و فرمود: هر کس به گردن من حقّى دارد، آن حق را از من بگیرد. مردم شروع به گریه کردند و گفتند یا رسول‌اللَّه! ما به گردن تو حق داشته باشیم؟! فرمود رسوایى پیش خدا سخت‌تر از رسوایى پیش شماست؛ اگر به گردن من حقّى دارید، اگر از من طلبى دارید، بیایید و بگیرید تا به روز قیامت نیفتد. ببینید چه اخلاقى! کیست که دارد این حرف را مى‌زند؟ آن انسان والایى که جبرئیل به مصاحبت با او افتخار مى‌کند؛ اما درعین‌حال با مردم شوخى نمى‌کند؛ جدّى مى‌گوید تا مبادا در جایى به وسیله‌ى او، ندانسته حقّى از کسى ضایع شده باشد. پیغمبر این مطلب را دو بار، سه بار تکرار کرد. البته در تاریخ ماجراهایى را آورده‌اند که من خیلى نمى‌دانم کدامش و چقدرش دقیق است؛ اما آن مطلبى که غالباً نقل کرده‌اند، این است که یک نفر بلند شد و عرض کرد: یا رسول‌اللَّه! من به گردن تو حقّى دارم. تو یک وقت با ناقه از پهلوى من عبور مى‌کردى؛ من هم سوار بودم، تو هم سوار بودى. ناقه‌ى من نزدیک تو آمد و تو با عصا، هى کردى؛ ولى عصا به شکم من خورد و من این را از تو طلبکارم! پیغمبر پیرهنش را بالا زد و گفت همین حالا بیا قصاص کن؛ نگذار به قیامت بیفتد. مردم حیرت‌زده نگاه مى‌کردند و مى‌گفتند آیا این مرد واقعاً مى‌خواهد قصاص کند؟ آیا دلش خواهد آمد؟ دیدند پیغمبر کسى را فرستاد تا از خانه، همان چوبدستى را بیاورند. بعد فرمود: بیا بگیر و با همین چوب به شکم من بزن. آن مرد جلو آمد. مردم، همه مبهوت، متحیّر و شرمنده از این‌که نکند این مرد بخواهد این کار را بکند؛ اما یک وقت دیدند او روى پاى پیغمبر افتاد و بنا کرد شکم پیغمبر را بوسیدن. گفت: یا رسول‌اللَّه! من با مسّ بدن تو خودم را از آتش دوزخ نجات مى‌دهم!

 خطبه های نماز جمعه تهران - 28/02/1380

پیرامون شخصیت و سیره نبوی می توانید این مقاله را بخوانید

http://www.erfan.ir/farsi/maesom/maesom.php?url=01.htm

 




نویسنده: علی مخدوم(چهارشنبه 85/1/9 :: ساعت 10:1 صبح)
لینک های مرتبط:

            

 

    بوی ماه صفر و اربعین حسینی در نفس باد احیا گر بهاری ، طنین انداخته و دل و جان طبیعت را به آئین دلبری مدهوش و پریشان ساخته است ؛ ابر بهار عاشقانه بر ناز گل های سیراب چشم دوخته و به یاد آن غنچه های پرپر و سوخته می‌گرید ، که اصل عقده گشودن است و گریستن، بهار و باران بهانه.
     
یاد آورم چوغنچه‌ی سیراب بنگرم              آن غنچه‌های تفته در خون تپیده را

گفته اند : « سالی که نکوست از بهارش پیداست .»  از کودکی آموخته ایم که کربلا و امام حسین و یارانش یعنی عزت ، عظمت و شکوه انسانیت و دین داری . با تمام وجود بارها احساس کرده ایم که این سوگ سرخ ، زندگی بخش و حرکت آفرین است و تجربه شیرین اشک ریختن بر کربلا ، لذتی از جنس راز و نیاز و دعا را به کاممان می کشاند. شروع سال با یاد نمونه های بی بدیل انسانیت و عبودیت می تواند نویدبخش سالی پر برکت باشد ، به شرط آن که فراموش نکنیم انسانیم و بالاترین سرمایه انسانی ما روح پرستشگری است که امانت الهی را به دوش می کشد.  

باشد که هم قدم با احیاء طبیعت، کشت جانمان به باران اشک، بارور و شکوفا گردد.

 سالی سرشار از موفقیت و بهاری خوش را برایتان آرزو می کنم           




نویسنده: علی مخدوم(سه شنبه 85/1/1 :: ساعت 10:10 صبح)
لینک های مرتبط: