کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، در خانه را روی پیامبر رحمت گشوده بود که هر روز پیش از مسجد می آمد و می گفت : « پدرت ، فدایت» . و هر صبح و شام به دخترش می گفت : « شادی دلم ، پاره دلم ».
کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، روزی در را روی پیامبری باز کرده بود که پی « کسای یمانی» آمده بود تا در آن آرامش یابد و آن جا داستان فوق العاده « آل عبا» پیش آمد و «حدیث شریف کساء» که این پنج تن( او ، پدرش ، همسرش و دو فرزندش) میزان هدایت و معیار رستگاری این امتند.
کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، گلیم زیر پایش را بخشیده بود.
کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، تنها گردنبند یادگاری اش را به فقیری داد که از این همه سخاوت بانو گریه می کرد.
کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، و پس از یک روز روزه داری ، قرص نان خانه را به مسکینی داده بود و روز بعد را هم بدون سحری روزه داشت و چشمانش سیاهی می رفت، و باز شب قرص نان سهم یتیمی گرسنه شد و شب سوم غذای اسیری که به آستان این خانه پناه آورده بود.
کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، در را برای مردی که افتخار مردانگی بود بازمی کرد ، که گاهی با دست خالی از راه می رسید و او به روی شوهرش نمی آورد که چند روز است که غذایش را به کودکانش داده و خود نخورده است.
کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، روزی در را روی چشمان پر از اشک علی باز کرده بود که جانش ، برادرش و مرادش را از دست داده بود.
و پس از آن در کنار همین در و تکیه بر همین دیوار شنیده بود که همسایه ها به شوهرش ــ طوری که او هم بشنودــ می گفتند: علی او را جایی بیرون از شهر ببر ، صدای گریه هایش خواب راحتمان را به هم می زند.
و روزی کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، که نه بین این در و دیوار ......
آه از مظلومیت این خاندان ، آه از مظلومیت این بانو .