سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 197343 | میهمانان امروز: 64
لوگوی وبلاگ

مراجع و علما
پایگاه‏اطلاع‏رسانی‏امام‏خمینی [225]
آیةالله‏خامنه‏ای [216]
اطلاع‏رسانی‏و‏نشر‏آثار‏آیة‏الله‏خامنه‏ای [212]
آیة‏الله‏سیستانی [180]
آیة‏الله‏جوادی‏آملِی [203]
آیت الله وحید خراسانی [120]
مرکزپاسخ‏گویی‏به‏پرسش‏‏‏ها(حوزه‏‏‏علمیه) [255]
کتابخانه‏تخصصی‏تاریخ‏اسلام‏وایران [161]
رساله‏آیة‏الله‏بهجت [333]
آیةالله‏فاضل‏لنکرانی [126]
آیةالله‏مکارم‏شیرازی [286]
استاد‏هادوی‏تهرانی [175]
استاد‏حسین‏انصاریان [180]
آیةالله‏صافی‏گلپایگانی [163]
استاد‏محسن‏قرائتی [178]
[آرشیو(18)]
جستجو
لینک های دوستان
بر بساط نکته دانان
از اهالی کوهپایه
شب نوشت
شـورشیـرین
پیامبر اعظم(صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم)
شوقِ عشق
سوزن‏بان
نورالهدی
علوم قرآنی
حکومت اسلامی
مجله قرآنی قرآنیان
باشگاه‏اندیشه
نشریه‏کتاب‏‏نقد
اشتراک
 
مطالب قبلی
چراوسوسه عقل؟!
ماوائمه
مردی‏ناشناس!
تنهاترین‏‏رهبـــــــر
علم‏بهتر‏است‏یا‏ثروت؟!
آنچه‏داریم‏زبیگانه ‏تمنا‏نکنیم
ما‏آبروی‏فقر‏وقناعت‏نمی‏بریم
حقوق بشر،آزادی ولیبرال دمکراسی...
دی‌ماه
مدت عمــر
مشکلی‏دور ازنظر
بنی‏آدم‏اعضای‏یک‏پیــــــکرند
نوروز‏جان‏ما‏کی‏فرامی‏رسد؟!
با‏آتـــــــــش‏بازی‏نکنید!!
کمی‏در‏فکر‏خود‏باشیم!
صداقت
تجسم‌اخلاص
ایام فاطمیه
رسدآدمی به جایی که...
حکیم‏ابوالقاسم‏فــــردوسی
آدم‏های‏کوچک‏باغم‏وشادی‏های...
شهر مقاومت
پدر‏مظلومیت
صفحه‏های‏روزه‏داری
عثت،جشن‏تکلیف‏انسانیت
درد دل با ساربان
بنای‏دینداری‏ و حوادث تهدید کننده
یک‏بیماری‏قدیمی‏و‏خطرناک
و تو تکرار نمی‏شوی
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

                               

   کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، در خانه را روی پیامبر رحمت گشوده بود که هر روز پیش از مسجد می آمد و می گفت : « پدرت ، فدایت» . و هر صبح و شام به دخترش می گفت : « شادی دلم ، پاره دلم ».

کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، روزی در را روی پیامبری باز کرده بود که پی « کسای یمانی» آمده بود تا در آن آرامش یابد و آن جا داستان فوق العاده « آل عبا» پیش آمد و «حدیث شریف کساء» که این پنج تن( او ، پدرش ، همسرش و دو فرزندش) میزان هدایت و معیار رستگاری این امتند.

کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ،  گلیم زیر پایش را بخشیده بود.

کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، تنها گردنبند یادگاری اش را به فقیری داد که از این همه سخاوت بانو گریه می کرد.

کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، و پس از یک روز روزه داری ، قرص نان خانه را به مسکینی داده بود و روز بعد را هم بدون سحری روزه داشت و چشمانش سیاهی می رفت، و باز شب قرص نان سهم یتیمی گرسنه شد و شب سوم غذای اسیری که به آستان این خانه پناه آورده بود.

کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، در را برای مردی که افتخار مردانگی بود بازمی کرد ، که گاهی با دست خالی از راه می رسید و او به روی شوهرش نمی آورد که چند روز است که غذایش را به کودکانش داده و خود نخورده است.

کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، روزی در را روی چشمان پر از اشک علی باز کرده بود که جانش ، برادرش و مرادش را از دست داده بود.

و پس از آن در کنار همین در و تکیه بر همین دیوار شنیده بود که همسایه ها به شوهرش ــ طوری که او هم بشنودــ می گفتند: علی او را جایی بیرون از شهر ببر ، صدای گریه هایش خواب راحتمان را به هم می زند.

کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، با تمام وجود از حریم دین خدا دفاع کرد .

و روزی کنار همین در و تکیه بر همین دیوار ، که نه بین این در و دیوار ......

آه از مظلومیت این خاندان ، آه از مظلومیت این بانو .

 




نویسنده: علی مخدوم(شنبه 85/3/20 :: ساعت 6:0 صبح)
لینک های مرتبط: