سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 197224 | میهمانان امروز: 0
لوگوی وبلاگ

مراجع و علما
پایگاه‏اطلاع‏رسانی‏امام‏خمینی [225]
آیةالله‏خامنه‏ای [216]
اطلاع‏رسانی‏و‏نشر‏آثار‏آیة‏الله‏خامنه‏ای [212]
آیة‏الله‏سیستانی [180]
آیة‏الله‏جوادی‏آملِی [203]
آیت الله وحید خراسانی [120]
مرکزپاسخ‏گویی‏به‏پرسش‏‏‏ها(حوزه‏‏‏علمیه) [255]
کتابخانه‏تخصصی‏تاریخ‏اسلام‏وایران [161]
رساله‏آیة‏الله‏بهجت [333]
آیةالله‏فاضل‏لنکرانی [126]
آیةالله‏مکارم‏شیرازی [286]
استاد‏هادوی‏تهرانی [175]
استاد‏حسین‏انصاریان [180]
آیةالله‏صافی‏گلپایگانی [163]
استاد‏محسن‏قرائتی [178]
[آرشیو(18)]
جستجو
لینک های دوستان
بر بساط نکته دانان
از اهالی کوهپایه
شب نوشت
شـورشیـرین
پیامبر اعظم(صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم)
شوقِ عشق
سوزن‏بان
نورالهدی
علوم قرآنی
حکومت اسلامی
مجله قرآنی قرآنیان
باشگاه‏اندیشه
نشریه‏کتاب‏‏نقد
اشتراک
 
مطالب قبلی
چراوسوسه عقل؟!
ماوائمه
مردی‏ناشناس!
تنهاترین‏‏رهبـــــــر
علم‏بهتر‏است‏یا‏ثروت؟!
آنچه‏داریم‏زبیگانه ‏تمنا‏نکنیم
ما‏آبروی‏فقر‏وقناعت‏نمی‏بریم
حقوق بشر،آزادی ولیبرال دمکراسی...
دی‌ماه
مدت عمــر
مشکلی‏دور ازنظر
بنی‏آدم‏اعضای‏یک‏پیــــــکرند
نوروز‏جان‏ما‏کی‏فرامی‏رسد؟!
با‏آتـــــــــش‏بازی‏نکنید!!
کمی‏در‏فکر‏خود‏باشیم!
صداقت
تجسم‌اخلاص
ایام فاطمیه
رسدآدمی به جایی که...
حکیم‏ابوالقاسم‏فــــردوسی
آدم‏های‏کوچک‏باغم‏وشادی‏های...
شهر مقاومت
پدر‏مظلومیت
صفحه‏های‏روزه‏داری
عثت،جشن‏تکلیف‏انسانیت
درد دل با ساربان
بنای‏دینداری‏ و حوادث تهدید کننده
یک‏بیماری‏قدیمی‏و‏خطرناک
و تو تکرار نمی‏شوی
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

شبلی نعمانی ، از کنار مدرسه ای می گذشت ، هنگام ظهر بود کودکان به خوردن نهار مشغول بودند، دو کودک در میان آنها بود یکی ثروتمند بود و غذایی خوب به همراه داشت ، دیگری تهی دست که فقط تکه نانی خشک و کمی آب غذایش بود.

کودک تهی دست دیدگانش به حلوای دوستش بود و اوکه نقطه ضعفش را می دانست گفت : اگر از غذای من می خواهی باید سگ من شوی و عوعو کنی! کودک فقیر پذیرفت و سگ او شد و کودک ثروتمند لقمه ای به طرف او پرتاب کرد.

اشک از دیدگان شبلی جاری شد و با خود گفت: چه می شد اگر کودک ، قناعت طبع داشت و به نان خشک خود قناعت می کرد و برای لقمه ای نان و حلوا تن به ذلت نمی داد و سگ دوستش نمی شد!

روزگار غریبی است آدم ها برای پاره ای نان ، سکه ای پول ، ذره ای نام وجایگاه و یا عاطفه و نگاه دیگران حاضرند هر کاری بکنند تا ترحم و توجهی به خود جلب کنند! خود را به انواع فریب می آرایند و با هزار زبان (از سخنان بی بها گرفته تا پوشش و آرایش های گوناگون و ...) التماس می کنند تا خریداری پیدا شود و قیمت از دست رفته را نیز ضایع کند!!! 

و گدایان امروزی چه بسیارند چه متنوع !!...




نویسنده: علی مخدوم(یکشنبه 84/11/2 :: ساعت 8:2 صبح)
لینک های مرتبط: